بازگشت !
شانه هایت را با خود میبردم
دو صخره پولادین را !
چه سبک بودند در کوله بار غمم
که با حس تو جاری میشدم
از آسمان کوه ...
آهسته بر سنگ ها و صخره ها
گام می زدم ...
دستانم خالی از دستان تو بود .
***
شنیدی بر دست کسی که می میرد
سنگی می گذارند ؟
سنگی سرد را مشت کردم
آتشفشانی گذشته ی آن بود ... !
***
آه کشیدم ... آه
بر تمامی بلندای کوه
که به بلندای تو نبود !
و بر قله ی حقیرش نیشخند زدم
وقتی که:
قله قلب تورا به یاد آوردم !
***
چه روزگار سختی می گذرد
بین ما ...
و برگشتن بدون حضورت
با وجود بودن تو ... !!
***
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٠:٥٤ ب.ظ ; ۱۳٩٠/٩/۱٩